به گزارش افق امروز
به نقل از روابط عمومی ستاد مردمی دیه استان یزد؛ در هیاهوی این روزهای شلوغ، حسنآقا هر روز صبح چشمهایش را آرام باز میکرد؛ اما نه با صدای خنده و دویدن دختر و پسر کوچکش، بلکه با صدای سرد و تکراری بسته شدن درهای زندان، و این پدر هر روز به سقف زل میزد و خاطرات خانه، لحظهای رهایش نمیکرد، گویا دیوارهای بلندِ زندان مدام به او یادآوری میکردند که حالا همه چیز فرق کرده و دیگر نمیتواند بچههایش را ببیند و برایشان قصه بگوید.
خاطره اولین روز نبودنش هنوز مثل خوره به جانش میافتاد ، صورت نگران همسرش، نگاه پر از دلتنگی بچهها، و خانهای که بی او ساکتتر از همیشه بود، حسنآقا آدم ولخرجی نبود، فقط میخواست چرخ زندگی را بگرداند اما نوسانات بازار و عدم سواد مالی ،آخرش او را به اینجا کشاند.
در روز عاشورای حسینی، آن هنگام که صدای نوحهها و زمزمه نام حسین (ع) در هوای بندها میپیچید، حسنآقا در گوشه ای از زندان رو به قبله نشست و آرام زیر لب دعا کرد؛ دعایی که با بغض فروخوردهاش همراه شد، تنها آرزویش این بود که اربعین امسال، نه از پشت میلهها، که شانه به شانه دوستانش در هیئت، کنار فرزندانش برای امام حسین (ع) عزاداری کند.
در همین ایام، یک بافنده یزدی که سالهاست دستانش با تار و پود قالی خو گرفته و چرخ زندگیاش با بافتن قالی و نخهای رنگی میچرخید دلش را با نذر محرم گره زد و تصمیم گرفت به نیت شادی روح پدرش، مبلغ ۳۰ میلیون تومان برای آزادی یک پدر زندانی اهدا کند؛ بیآنکه حتی نام او را بداند.
همه چیز ساده و بیهیاهو گذشت، نه عکسی، نه اسمی فقط این بافنده یزدی در یک جمله گفت: این نذر امسال محرم من است دعا میکنم یک پدر دوباره کنار خانوادهاش بنشیند و دل بچههایش خوش شود و ثواب این کار نیز به روح پدرم برسد.
کمک این بافنده یزدی، مثل گرهای محکم میان تار و پود یک فرش، باعث شد قصه تلخ دوری و دلتنگی حسنآقا به پایانی روشن و شیرین برسد و حالا لبخند دوباره به خانه برگشته و شوق زندگی در دل دو کودک، نشانی از برکت یک دستان پینه بسته است.