فرد مبتلا به اتیسم

رمانی که زندگی یک فرد مبتلا به اتیسم را شرح می‌دهد

یکی از اهداف نویسنده رمان «آبیسم» آگاهی‌رسانی به والدین است تا متوجه باشند بچه‌های آن‌ها که مبتلا به اتیسم هستند چه احساسی دارند، همچنین او این کتاب را به عنوان زبان و کلام گویای کودکانی که نمی‌توانند صحبت کنند، نوشته است.

به گزارش افق امروز نیکا محمدی نویسنده رمان «آبیسم» دچار اتیسم است، این رمان از دیدگاه فردی دچار اتیسم و پردازش داستان توسط او، می‌تواند تجربه‌ای یگانه برای کتاب‌دوستان باشد. این در حالی است که کتاب می‌توانست با بررسی ویراستار و رفع اشکال‌های تایپی به جایگاه بالاتری برسد.

«آبیسم» زندگی‌نامه نویسنده است و او می‌خواست به کمک این رمان اتیسم سطح یک را به دیگران بشناساند. «آبیسم» درباره مسائل درونی نویسنده است، او نخستین تجربه از نویسندگی را در چهار سالگی شروع کرد. نویسنده از زمان مدرسه داستان‌های کوتاه می‌نوشت در مسابقه‌های ادبی شرکت می‌کرد و در آن‌ها رتبه می‌آورد. نوشتن برای این نویسنده راهی است تا بتواند احساسات تلنبار شده را بیرون بیاورد.

یکی دیگر از اهداف نویسنده آگاهی‌رسانی به والدین است تا متوجه باشند بچه‌های آن‌ها چه احساسی دارند، همچنین او این کتاب را برای اینکه زبان و کلام گویای کودکانی که نمی‌توانند صحبت کنند باشد، نوشته است. سومین هدف نویسنده برای افراد دچار اتیسم است تا بدانند که تنها نیستند و کسی هست که مانند آن‌ها فکر و زندگی می‌کند.

شخصیت «آرزو» در کتاب، خواهر نویسنده است که اتیسم سطح سه دارد، «امید» شخصیت همسر نویسنده است که امید زندگی او است، همسر نویسنده در زندگی واقعی تصادف کرده و روی ویلچر است و شخصیت «بهار» خود نویسنده است.

قسمتی از متن کتاب

حس بدی داشتم. احساس می‌کردم مسخره ام می‌کند اما نمی‌فهمیدم دقیقا چه چیز را مسخره می‌کند.

پس کلاهم را تا روی چشمانم پایین آوردم. نمی‌خواستم دیگر صدایش را بشنوم.

که از آشپزخانه دادی زد که باعث شد از جا بپرم: بیا غذا بخور… هیچکس مثل تو حرف نمی‌زنه همه تعارف می‌کنن. نکنه فکر کردی همه مثل تو هستن که هرکی بهت یه بار یه چیزی تعارف می‌کنه اون کار رو انجام میدی؟

-منظورتو نفهمیدم؟

+نمی‌دونم چی بگم دختر… تو باید حرفتو بزنی… تا باید از خودت دفاع کنی… تو باید وقتی چیزی می‌خواهی بگی…باید حرفتو بزنی… از دستت نمی‌دونم دیگه چیکار کنم.

-همون کاری که بابا کرد. می‌خواهی ولم کنی؟ برو…

چهره اش طوری شد که انگار سرش ناگهان درد گرفته. با صدایی خیلی آرام گفت: اون… اون … به خاطر تو نرفت…

+پس به خاطر چی رفت؟ چرا نباید راجع بهش حرف بزنی؟ چرا ممنوعه؟ اون منو نمیخواست منو… حتما باعث سرافکندگیش بودم. باعث سرافکندگی تو هم هستم؟

تمام تنم می‌لرزید. تمام خاطرات بدی که در آن پذیرایی زشت و سرد داشتم جلوی سرم رژه می‌رفتند. بدو بدو از پله‌ها بالا رفتم… مادرم هنوز داشت داد می‌زد و چیزهایی می‌گفت که نمی‌شنیدم…

بعداز چند دقیقه صدایش نزدیکتر می‌شد که به سمت اتاق می‌امد و و وارد اتاق که شد پایش به نخ پروانه‌ام که از پشت در آویزان بود گیر کرد و نزدیک بود بیافتد اما به موقع خود را کنترل کرد و گفت: تو چرا اینجوری می‌کنی؟ چی رو به کجا رسوندی؟ گفتم تو باید حرفتو بزنی…

با فریاد گفتم: من حرفمو زدم که الان به اینجا رسیدم… وقتی حرفمو میزنم اینجوری می‌شه؟

-نه اگه حرفتو درست بزنی اینجوری نمی‌شه.

+من درست حرف زدن بلد نیستم.

-چرا به خودت اینو میگی؟

+ چون همه دیروز بهم خندیدن… به حرف زدنم خندیدن…مسخرم کردن و تو…نووو…

نفس بلندی کشیدم… در ذهنم دنبال کلمه ای مناسب می‌گشتم. اما نمی‌توانستم. در نهایت بلند گفتم: اما تو حتی نفهمیدی که من حالم خوب نیست.

ناگهان چهره‌اش تغییر کرد. شبیه وقت‌هایی بود که توله سگی ناز می‌بیند… اما من آن لحظه نه ناز بودم نه کوچک… نفهمیدم چرا آن شکلی نگاهم می‌کند. (صفحه ۱۱۹ و ۱۲۰)

کتاب «آبیسم» نوشته نیکا محمدی در قطع رقعی، جلد شومیز، کاغذ بالکی، با ۳۰۰ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه در سال ۱۴۰۳ توسط نشر روزگار منتشر شد.

انتهای پیام/+

برچسب های اخبار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

وب گردی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Search