معلول

زندگی ساده یک زوج معلول

انسان‌هایی هستند که معلولیت محدودیت نیست را الگوی زندگی خود قرار داده‌اند و توانایی‌های قابلی دارند کسانی که از داشته‌هایشان در راه تعالی خود استفاده می‌کنند.

افق امروز و به نقل از ایکنا – به سراغ زوجی مهربان و دوست داشتنی می‌رویم که لحظه‌ای تبسم از صورتشان محو نمی‌شود زوجی که عشق و علاقه‌شان به همدیگر زبان‌زد عام و خاص است. محمد مرادی متولد ۱۷ تیرماه ۱۳۵۴ است که در یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا آمده، سومین فرزند خانواده‌ پرجمعیت است او از هشت سالگی براثر بیماری و تب شدید، دچار معلولیت فلج اطفال می‌شود.

به پای صحبت‌های این مرد پرتلاش و مهربان می‌نشینیم از سرگذشت خود می‌گوید: بعد از اتفاقی که در کودکی برایم افتاد پدر و مادرم تلاش فراونی برای بهبودم انجام دادند وضع مالی خوبی نداشتیم ولی خانواده‌ام با سختی و مشقت زیادی هزینه‌ درمان را جور می‌کردند ولی نشد که بشه من هم بتوانم با پاهایم طعم شیرین راه رفتن با کفشهایم را بچشم.

وی می‌گوید: اوایل که این اتفاق برایم افتاده بود بدلیل مشکلات مالی ویلچر نداشتم و خواهرم بغلم می‌کرد و به مدرسه می‌برد خیلی سخت بود برای همین تا پنجم ابتدایی توانستم درسم را ادامه دهم چون رفتن به مدرسه آن هم بدون ویلچر برایم دشوار بود.

نشستن پای دار قالی با شریک زندگی‌اش

وی با علاقه به هنر قالی‌بافی خود اشاره می‌کند و می‌گوید: بعد این همه سختی که کشیدم تصمیم گرفتم خودم کار کنم رفتم پیش استادی قالی بافی را یاد گرفتم و توانستم برای خودم کار کنم. سخت بود ولی عاشق بافتن فرش شدم، پسندازی از این کار جمع کردم و تصمیم گرفتم ازدواج کنم همسرم را در جلسات جامعه‌ معلولان دیده بودم و از ایشان خوشم آمده بود با خانواده‌ام مطرح کردم و آن‌ها هم مخالفتی نکردند بعد ازدواج نیز بافتن فرش را با همسرم ادامه‌ دادم.

مرادی ادامه می‌دهد: بعد از این همه زحمت و تلاش توسط یکی از دوستانم در شرکتی مشغول به کار شدم و خدا روشکر در حال حاضر نیز در این شرکت مشغول کار هستم با اینکه قالی بافی را دوست دارم ولی گاهی اوقات نشستن پای دار قالی از صبح تا شب برایم سخت بود.

وی در حالی که خنده به لب دارد با چشم‌های ناراحت و پر از اشک از زحمات پدر و مادرش می‌گوید: پدر و مادرم در اوج تنگدستی زحمات زیادی برایم کشیدند درست است که همان آدم سابق نشدم ولی با چشم دیدم که چه سختی‌هایی کشیدند تا من دوباره رو پاهای خودم بایستم در حال حاضر وضعیت مالی خوبی دارم و چند سالی است سایه‌ پدر بالای سرم نیست بعد پدرم تصمیم گرفتم حامی مادر و خانواده‌ام باشم تا بتوانم ذره‌ای از محبت‌ها و زحماتش را جبران کنم.

وی در خصوص زندگی مشترک خود می گوید: تمام این سال‌ها همسرم مشوق موفقیت هایم بودند عشق و علاقه به او باعث شد هر چیزی در زندگی دارم مدیون عشق و محبت ایشان باشم همسری که دلش دریا است و من را برای بسیاری از کارها تشویق می‌کند.

مرادی، ادامه می‌دهد: ثمره‌ عشق من و همسرم دو فرزند است دو پسری که عاشق من و مادرشان هستند خیلی خوشحالم از اینکه چند ماه دیگر حس شیرین پدربزرگ شدن را می‌چشم دختری از فرزند بزرگم که در عید امسال با قدم‌های کوچکش برکت و عشق را به خانه‌یمان هدیه می‌کند.

وی از علاقه و حرفه‌اش به تیراندازی می‌گوید: حدود ده سال است که تیراندازی را به صورت حرفه‌ای شروع کردم و هرزگاهی برای سرگرم شدن تیراندازی می‌کنم و ورزش مورد علاقه‌ام است.

او در پایان اظهار می‌کند: اوایل که این اتفاق برایم افتاد برایم سخت بود و ناامید بودم ولی الان خدا را شاکرم که گرچه یک عضو از من گرفت ولی توانایی‌های دیگری داد تا در زندگی محتاج بنده‌اش نباشم به خاطر همه‌ی داشته‌هایم از پروردگارم سپاسگذارم.

هاجر سپهری عبدالخالقی، همسر محمد مرادی نیز در ادامه می‌گوید: من متولد ۱۳۵۰ هستم و در شهر تبریز به دنیا آمده و فرزند پنجم خانواده هستم.

وی در این گفت‌وگو در خصوص اتفاقی که برایش پیش آمده و موجب شده تا فلج شود،  می‌گوید: زمانی که ۱۸ ماهه بودم بر اثر سرماخوردگی و تب شدید دچار فلج اطفال شدم خانواده‌ام تلاش زیادی برای بهتر شدنم انجام دادند ولی مثل اینکه علاجی نبود و من هم تسلیم شدم و پذیرفتم که حال از این به بعد راه رفتن برایم مشکل است.

سپهری ادامه‌ می‌دهد: اوایل جوانیم همیشه از خدا گله و شکایت داشتم که چرا باید این اتفاق برای من بیافتد ولی رفته رفته که خودم را شناختم به این باور رسیدم که بدون پا هم می‌شود زندگی کرد نمی‌گویم برایم سخت نبود ولی عادت کردم الان بدون هیچ کمکی کارهای روزمره‌ی زندگیم را خودم انجام می‌دهم.

وی می‌گوید: به خاطر مشکلاتی که داشتم توانستم تحصیلاتم را تا دیپلم رشته‌ انسانی ادامه دهم و بعد آن دیگر مشکلات اجازه‌ ورود من به دانشگاه را ندادند.

از لحظه‌ی عاشق شدن تا لحظه‌ی شیرین نوه‌دار شدن

وی از علاقه و عشق همسرش تعریف می‌کند و می‌گوید: همسرم در یکی از جلسات در جامعه‌ معلولان مرا دیده بود البته من ایشان را ندیده بودم نمی‌دانم چه چیزی باعث شده بود که از من خوشش بیاد بعد از چند روز همراه خانواده‌اش به خواستگاری آمدند، تصمیم سختی بود ولی بالاخره راضی شدم و ازش خوشم آمد و پیوند عشق و علاقه‌مان در ۲۴ سالگی من شکل گرفت از روزی که ازدواج کردیم عشق و علاقه‌ لحظه‌ای از زندگیمان کمرنگ نشده است روز به روز عاشق و دلبسته‌ هم می‌شویم جوری شده است که دیگر بدون هم زندگی کردن سخت است.

وی از سختی‌های خودش و همسرش بیان می‌کند: برای من نه قبل ازدواج نه بعد آن راه رفتن زیاد سخت نبود ولی همسرم به دلیل افزایش وزن نشستن روی ویلچر و رانندگی و کار کردن برایش سخت شده است هر چند این سختی باعث نمی‌شود که اصلا کار نکند بلکه برای زندگیمان از سختی ها می‌گذرد و تلاش می‌کند.

وی از گل دختری که قرار است خانواده‌ پنج نفره‌شان را شش نفره کند حرف می‌زند و بیان می‌کند: از دختری بگوییم که اولین‌نوه‌یمان خواهد بود از دختری که نیامده دل من و پدربزرگش را برده است چون همسرم عاشق دختر است و از وقتی که شنیده نوه‌یمان دختر است بسیار خوشحال است.

سپهری ادامه‌می‌دهد: شاید قبلا وضع مالی خوبی نداشتیم ولی الان به لطف خدا وضعیت مالی خوبی داریم این را هم بگوییم که جامعه‌ معلولان تا به حال هیچ کمکی نه برای من و نه برای همسرم نکرده است این وضعیت نتیجه‌ تلاش و زحمت همسرم و خدایی است که هیچ وقت کمکش را از ما بندگان دریغ نکرده است.

او از اضطراب و دلهره‌ای که وقتی داشت حرف می‌زد می‌گوید: از ۱۶ سالگی شنا را یاد گرفتم و الان به صورت حرفه‌ای تمرین می‌کنم روز جمعه مسابقه‌ شنا دارم و از این بابت استرس مجال حرف زدن به من را نمی‌دهد.

سپهری، از نگاه‌های سنگین اطرافیان به خودشان اظهار می‌کند: نگاه‌های اطرافیان همیشه و همه‌جا با همه‌ معلولین است و باعث ناراحتی و شکستن دل می‌شود ولی ما هم خدایی داریم که نگاهش به ما بندگان است باید بی‌توجه بود و سکوت کرد چون همچنان زندگی جریان دارد.

انتهای پیام/+

برچسب های اخبار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

وب گردی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Search